آدمهای ساده دوست داشتنی
امروز توی مترو یه خانمی بود که فکر کنم نهایتا 28سالش بود و سه تا بچه داشت ... یه پسر 13 ساله ،یه دختر8 ساله و یه پسر 1 ساله تو بغلش
همون موقع دوتا خانم خارجی وارد مترو شدن ... آدمهای تحصیل کرده ای که یا بچه نداشتن یا اگه داشتن زندگی شون طوری بود که می تونستن حسابی به خودشون برسن
این خانم با 3 تا بچه هاش زل زده بودن به این دو نفر ... البته به جز بچه 1 سالش که از همه دنیا آزاد بود
روسری مامانش یه خورد رفت عقب ... پسرش سریع بهش گفت که مامان روسریتو درست کن و همین باعث شد که زن جوون با لهجه ای که من نمیدونستم مال کجاست شروع کرد با من به حرف زدن
.
.
.
به سادگی ازم پرسید ... یعنی به نظر شما این خارجی ها که می آن اینجا ،اینجا خونه دارن ؟؟
بعد از اون پسرش سریع جواب داد ... اینا خونه هاشون بالا شهره ،طرفای میرداماد
آخه میدونید که آخرین ایستگاه مترو میرداماد